در فروردین سال 1350 در شهرستان بهشهر کودکی چشم به جهان گشود به دلیل علاقه ای که پدرش به نام عباس داشت نامش را «سیدعباس» نهاد. سیدعباس در خانواده مذهبی پرورش یافت. با توجه به سن کمی که داشت در تظاهرات اواخر انقلاب همراه پدر و برادرش شرکت می کرد.
شهید طلاپور در بسیج محلات اسم نویسی کرد و بعد از رفت و آمدهای متوالی به پایگاه متوجه شد که بسیجی ها با پر کردن فرم ثبت نام به جبهه اعزام می شوند.
شش ماه در کوه های سر به فلک کشیده کردستان در غرب خدمت صادقانه نمود. ایشان عاشق امام و رهبری بودند. و در تاریخ 7/5/1365 در 15 سالگی به جبهه کردستان اعزام شد و به مدت 5 ماه درمریوان خدمت نمود...
شهید طلاپور با آنکه تازه چهار روزی می شد که از مریوان برگشته بود متوجه شد به جنوب نیرو اعزام می شود. دوباره عازم شد. با آنکه خسته بود اما خستگی را بهانه خوبی نمی دانست و در تاریخ 24/10/1365راهی جنوب شد و در عملیات کربلای 5 شرکت نمود. و در مورخه 16/11/1365 بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل شد. اما تا 9 سال همه چشم انتظار آمدنش بودند تا اینکه با تلاش گروه تفحص لشکر 25 کربلا پیکر مبارک ایشان درمورخه 7/5/1374 به آغوش خانواده بازگشت و در بهشت فاطمه در کنار همرزمان خود به خاک سپرده شد.
یکی از همرزمانش می گوید: همیشه به ایشان می گفتم برویم منطقه شهید شویم، می گفت: تا خدا نخواهد هیچ نمی شود. می گفت: دوست دارم شهید بشوم اما به این زودی نه، دوست دارم یک عملیات بزرگ باشد.می گفتم: بیا وصیتنامه بنویسیم. می گفت: الان زود است وصیت نامه بنویسم می دانم شهید می شوم. اینقدر عقب انداخت تا به کربلای 5 رسید.
قبل ازانقلاب ، بعد از اجتماعات درمسجد نصیرخان بهشهر؛ معمولاً تظاهراتی انجام می شد.
با وجود اینکه ما کوچک بودیم و سید عباس فقط شش سال داشت. اطلاعیه ها و عکس
امام(ره) را بین مردم پخش می کردیم. ما اعلامیه رو می زدیم زیر لباسمون و می بردیم
توزیع می کردیم و کسی بهمون شک نمی کرد.
یادمه یه بار وقتی اعلامیه پخش می کرد دنبالش کردند همسر شهید هاشمی نژاد اونو گذاشت
توی کمد تا مامورها نگیرنش.
راوی برادر شهید سید عباس طلاپور
مادر: یادمه قبل انقلاب اعلامیه پخش می کرد. دنبالش کردند. آنقدر کوچک بود که خانم هاشمی نژاد اونو گذاشت توی کمد تا مأمورها نگیرنش.